اختلاط
10 فوریه 2013
بدیش این بود که هر روز صبح باید از خواب بیدار می شدم و قبل از ساعت نه صبح خودم را به مغازه ی بابام می رساندم .بابام آدم عصبی نبود،اما یک نگاه معنی دارش کافی بود تورا یک ماه…
ادامه مطلبدسته بندی
بدیش این بود که هر روز صبح باید از خواب بیدار می شدم و قبل از ساعت نه صبح خودم را به مغازه ی بابام می رساندم .بابام آدم عصبی نبود،اما یک نگاه معنی دارش کافی بود تورا یک ماه…
ادامه مطلبدر انتهای کوچه ی باریکی خانه داشت. خانه قدیمی بود و بر روی هم نکبت بار. وقتی در کوچه ایستاده بودی دیوار خانه بیشتر از یک متر نبود تا حدی که اگر پاشنه ی پایت را بلند می کردی تلمبه…
ادامه مطلبآذرماه ۱۳۴۷ کلاس مثل همیشه ساکت بود. آفتاب زرد پاییزی از پنجره های شکسته و رنگ و رو رفته ی کلاس بر روی نیمکت های کهنه افتاده بود. حرارت آفتاب پشت شیشه ، در پاییز سرد اردبیل غنیمت بود؛ اما…
ادامه مطلب